جمعه، تیر ۰۴، ۱۳۸۹

شلوغي زود گذر

"خوش اومديد... بفرماييد"
اين صداي خاله‌ي پسربچه بود که شنيده مي‌شد. پسر از پله‌ها پايين دويد. خانه شلوغ بود. همه سياه پوش. پسر رو به خاله‌اش کرد و گفت: "مامان بابا کِي مي‌آن؟" خاله پشتش را کرد تا پسر اشک‌هايش را نبيند و پسر را بدون جواب تنها گذاشت. پسر نفهميد و فقط خوشحال بود که خانه مثل هميشه خلوت نيست. نمي‌دانست تا چند ساعت ديگر نه تنها خانه تنها مي‌ماند، بلکه او نيز.

۱ نظر:

ناشناس2 گفت...

لعنت به این شلوغیا که همیشه تهشون یه تلخی عظیمه!!