یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

آبنبات

"بيا تا سر کوچه مسابقه بديم."

هميشه منتظر شنيدن اين کلمات از دهانش بود. هر وقت مسابقه مي‌دادند، پسر مي‌برد. براي دلداري دادن، پسر از پول توجيبيش براي او آبنبات مي‌خريد. اين آبنبات‌ها خوشمره‌ترين آبنبات‌هاي عمرش بودند.

۲ نظر:

ناشناس 2 گفت...

خود قصه‌ی شاه پریون...! مدل امروزی ولی هم چنان خیلی شیرین...

ناشناس 2 گفت...

خود قصه‌ی شاه پریون...! مدل امروزی ولی هم چنان خیلی شیرین...