جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۸۹

حمام سه

مرد شکم گنده به قنادی مورد علاقه‌اش رفت. با دستپاچگی به صاحب قنادی که زن زیبایی بود گفت: "سلام، یه برش از کیک مخصوصتون می‌شه بدین؟" کمی صبر کرد، چشمانش را بست و به خودش گفت دیگر کافی است و باید بعد از شش سال حرفی به جز درخواست برشی از کیک مخصوص به این خانم بزند و به او بگوید که چه حسی نسبت به او دارد. بعد از پنج نفس عمیق آماده‌ی صحبت بود. با مقادیر زیادی مِن مِن زن را به مراسم ازدواج مادرش دعوت کرد و در انتها گفت: "کاملاً درک می‌کنم اگر قبول نکنید."
زن کمی مکث کرد و سپس گفت: "مدت‌ها بود دلم می‌خواست یه عروسی برم. چند روز پیش عروسی دوستم بود ولی اِنگار دوماد جا زد، نمی‌دونم، خلاصه عروسی بهم خورد و منم موندم و یه لباس گرون!" مرد با ناباوری پرسید: "یعنی می‌آین؟" زن با لبخند پاسخ داد: "تو این چند سال که چیز بدی از شما ندیدم و نشنیدم. برادرم هم از منشیش هیچ چیزی به جز تعریف نمی‌گه."

آن شب که مرد در وان حمامش نشست، دیگر غصه‌هایش را غرق نکرد. این بار خودش در شادی‌ غرق بود.

۲ نظر:

Masamune گفت...

The slice of cake can be interpreted in various ways, nicely put!

ناشناس ٢ گفت...

شادي...