جمعه، تیر ۱۱، ۱۳۸۹

اي کاش

-خانوم دستمال مي‌خري؟ خانوم تو رو خدا...
-برو بچه، برو نمي‌خوام.

اين بهترين حالت برخورد آدم ها با دختر بود. خيلي ها فحش مي‌دادند. آخر شب دختر پول هاي اندکش را شمرد، به يک پاکت شير مي‌رسيد. وارد سوپر مارکت شد و شيرش را خريد. پسري که پول هاي گروه را به "آقا" تحويل مي‌داد سر رسيد. شير دختر را پرت کرد. داد زد که "همه"‌ي پولش را بايد به او مي‌داد. دختر با گريه به شکمش اشاره کرد. دو روز بود هيچ نخورده بود.

هیچ نظری موجود نیست: