یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

انگشت‌ها

انگشتان پايش خسته بودند، از تمام کفش‌هاي تنگي که تا به حال به آنها پوشانده شده بود. انگشتان امروز خوشحال بودند. امروز صاحبشان پا برهنه روي ماسه‌ها راه مي‌رفت. از فرو رفتن در ماسه‌ها لذت مي‌بردند، از اينکه بالاخره به آنها اهميت داده شده بود لذت مي‌بردند.

۱ نظر:

ناشناس 2 گفت...

وای... هوس کرده انگشتای پای منم....