چهارشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۹

نخواب

"مي‌رم چشم مي‌ذارم، بدو قايم شو، باشه؟
1 ،2 ،3 ، ...، 10 اومدم...
اي واي! چرا قايم نشدي؟ خوابيدي؟"

پسر به سختي تلاش کرد دختر را بلند کند: "بذار... ببرمت... بذارمت توي تختت... سنگين شدي؟"

در راه خانه، باد با موهاي دختر خداحافظي مي‌کرد.

هیچ نظری موجود نیست: