یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

زود است

دنبال کاغذ ديواري براي اتاق بچه بودند. حواس مرد جاي ديگري بود. به کاغذها نگاه نمي‌کرد. سر تکان مي‌داد و گاهي لبخند مي‌زد. زن کلافه شده بود. مرد نمي‌توانست رفتارش را توجيه کند. نمي‌توانست به همسرش -که با شادي اتاق بچه‌اي را که به زودي وارد زندگيشان مي‌شد، آماده مي‌کرد- بگويد که دکتر خبرهاي خوشي برايشان نداشت. ممکن بود هر لحظه لخته‌اي که در مغز مرد تشکيل شده بود، مشکلي برگشت ناپذير براي اين خانواده‌ي تازه شکل گرفته بوجود آورد.

۱ نظر:

ناشناس ٢ گفت...

Engari khoda nemikhad ye lahze ham bandehash ehsase khoshbakhti konan...
Che bad!